تاريخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:عکس, | | نویسنده : atiyeh
من سرم توي كار خودم بود ...
بعد يه روز يه نفر رو ديدم ...
اون اين شكلي بود !
ما اوقات خوبي با هم داشتيم ..
من يه كادو مثل اين بهش دادم
وقتي اون هديه من رو پذيرفت ، من اينجوري شدم!
ما تقريبا همه شب ها ، با هم گفت و گو مي كرديم ..
و اين وضع من توي اداره بود ..
وقتي همكارام من و دوستم رو ديدند، اينجوري نگاه مي كردند ..
و من اينجوري بهشون جواب مي دادم ..
اما روز والنتاين ، اون يك گل رز مثل اين داد به يه نفر ديگه..
و من اينجوري بودم ...
بعدش اينجوري شدم ...
احساس من اينجوري بود ..
بعد اينجوري شدم ...
بله .. آخرش به اين حال و روز افتادم ...
پدر عاشقي بسوزه
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.